معذرت مامانی
سلام عزیز دلم .حالت خوبه کنجد مامان.ببخشید که انقد دیر بهت سر میزنم واقعیتش یه فکرایی تو ذهنمه.میخوام خاطرات خودمو بابایی رو هم از همون اول آشناییمون بنویسم و بذارم تو وبلاگ.البته با اجازت عزیزکم.چون جایی از اینجا بهتر سراغ ندارم.فکر کنم بعدا هم که بزرگ شی این مطالب واست جالب باشه.کنجدم هر وقت که من این مطالبو واست مینویسم باباییت خواب پادشاه هفتم رو میبینه.البته حقم داره خوب باید صبح زود بره اداره.فندق مامان گفتم بابایی از وبلاگت خبر نداره اما اونروز کنجکاو شد منم بهش گفتم البته هنوز بهش نشون ندادم اما به موقش حتما این کارو میکنم. دوستت دارم کنجدم.قراره انشاالله با خواست خدا تا 2 ماهه دیگه بیای تو دلم.خودتم واسه اومدنت به درگاه خدای مهربو...