خوشحالم خیییییلیییییییییییی
سلام مجدد عزیزدلم.امروز ظهر بعد ناهار بابای برای اولین بار یه چیزی بهم گفت که میخ کوب شدم و از شدت خوشحالی زبونم بند اومده بود.میدونی بابایی چی گفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتش باید دنبال یه کاره دیگه هم باشم چون حقوق کارمندی چندان زیاد نیست و با اومدن نی نی خرجمون بیشتر میشه.
از خوشحالی دلم میخواست پر در بیارم.خداروشکر.این نشون میده بابایی هم داره واسه اومدنت خودشو آماده میکنه و چشم به راهته.عزیزم پس چشم انتظارمون نذار
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی